گنجور

 
طغرل احراری

بنای عشق گرت هست خانه ویران باش

نوای ساز فراقت بود نیستان باش

اگر ز مائده عمر لذتی خواهی

دو روز بر سر این خوان غم تو مهمان باش

ز کارگاه جهان کار اگر همی‌جویی

به غیر عشق ز کار جهان پشیمان باش

نه ز اعتبار تهیست گریه شبنم

گهر شدن نتوانی اگر تو نیسان باش

کشاد و بست کرم معنی دگر دارد

مباش چشم خسان دست احسان باش

شرر به خرمن هستی بزن چو پروانه

بساط خویش اگر سوختی چراغان باش

فسون حلقه مار سیه بود نیرنگ

خیال گردش زلفش کن و پریشان باش

مباش مرکز جمعیت ادب چو خرد

ز همنشینی این مردمان گریزان باش

به صورت رخ او نیست شاهد دیگر

قسم به جوهر آیینه سخت حیران باش!

فسردگیست چو آیینه جوهر عشقت

چو زاهد از نفس خویشتن زمستان باش!

ز رمز معنی بیدل به حیرتم طغرل

به حسن معنی کفر آبروی ایمان باش