گنجور

 
طغرل احراری

گر زیان ظاهر نمایی در خیال سود باش

یأس تا کی بر امید چهره مقصود باش!

بی‌نشان تیر شهرت چند ای ننگ عدم

یک اثر بگذار اندر عالم موجود باش!

از فروغ شوق زن بر مجمر دل آتشی

بر دماغ اهل عالم چون شمیم عود باش

تا توانی مرکز این حلقه تسلیم شو

شعله شوق محبت گر نباشی دود باش!

شاهد هرکس به قدر دعوی عشق خود است

گر تماشای ایازش می‌کنی محمود باش!

چند باشی در هوای بود و نابود جهان؟!

اعتباری نیست اندر بود او نابود باش!

برفشان بر مزرع دل دانه اشک امید

چون سحاب تیره یکسر در خیال جود باش!

غافل از درس ادب لاف محبت تا به کی؟!

محرم اسرار عشقش نیستی مردود باش!

هست تشویش تو از تضعیف تصنیف عمل

از غم بیش و کم عالم گذر خوشنود باش!

بس که دارد نغمه «عشاق » مضراب دگر

تار و پود رشته‌های پرده این رود باش!

حبذا از مصرع بیدل که طغرل گفته است

ای ز فرصت بی‌خبر در هر چه باشی زود باش!