گنجور

 
طغرل احراری

با زخم تغافل ز لب یار دوا پرس

ز ابروی کجش واقعه قد دو تا پرس

افسانه زلفش که بسی دور و دراز است

کوته کنم این قصه تو از باد صبا پرس

با جوهر تیغش مزن از عرض وفا دم

احوال شهیدان وی از رنگ حنا پرس!

قانون محبت که بری از بم و زیر است

عشاق به هر ساز که دیدی ز نوا پرس

قاصد به تو هرکس که کند عرض نیازی

لیکن ز من البته به تکرار جدا پرس!

آسوده‌دلان دشمن غم‌های جهانند

هر نکته که از دوست بپرسی تو ز ما پرس

کس نیست کند معرفت دشت جنون را

این خار ره عشق تو از آبله پا پرس

منع کرم خویش کنی چند ز ابرام؟!

ای جبهه گیره کرده تو از دست دعا پرس!

هر کس نبود محرم اسرار محبت

گر همدم مجنون شدی از درس وفا پرس

بی‌عرض طمع نیست سویش حاجت هرکس

ای باد گرش دیدی ز من بهر خدا پرس!

طغرل شده‌ام ششدر این مصرع بیدل

راهی که به جایی نرسد از همه‌جا پرس