گنجور

 
طغرل احراری

برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را

کرد نقشی به دلم خط پریشانی را

غنچه‌اش خندد اگر هیچ نباشد قدری

پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!

گیر از طره او سرخط آشفته‌دلی

نیست استاد دگر درس پریشانی را!

عشق می‌خواهی؟ شو از بند تعلق آزاد!

رگ گل خار بود بلبل زندانی را!

بار منت نکشد کسوت ما از سوزن

بخیه حاجت نبود جامه عریانی را!

نیست در کلبه ما ننگ خراب‌آبادی

گنج بسیار بود مخزن ویرانی را!

عاقبت اشک تو گردد گهر بی‌قیمت

ریز در کام صدف گوهر نیسانی را!

ای که در صورت خوبی ز همه بهزادی

نیست در نقش تو حدی قلم مانی را!

روز عید است نشین در بر من یک ساعت

وقف نظاره کنم دیده قربانی را!

کی به سلک فضلا آیی؟! نداری جوهر!

بیش ازین سکه مزن لاف سخندانی را!

آفرین باد برین مصرع بیدل طغرل

چین دامان ادب کن خط پیشانی را!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode