گنجور

 
طغرل احراری

بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد

ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد

روم هر دم به یاد آتش رخساره‌اش از خود

شکست رنگ من آهنگ پرواز شرر دارد

خوشم چون شانه از مضمون فکر تام گیسویش

که دامان خیالم رتبه جیب سحر دارد

به راه انتظارش بسته محمل ناقه هوشم

پریدن‌های رنگم ساز آهنگ سفر دارد

به بزم وصل او شد جوهر دل عرض خاموشی

به جز حیرت دگر آیینه ما کی هنر دارد؟!

به یک نیم‌نگه از نرگس شوخش مشو ایمن

که قانون طلسمش ساز نیرنگ دگر دارد!

ببین آهنگ بال‌افشانی صید محبت را

که از ذوق تپیدن بسمل او بال و پر دارد

به کوه از تلخی هجران چه غم فرهاد محزون را

صدای تیشه‌اش چون نی ز شیرینی شکر دارد!

پریشانی نسازد کم سر مو خاطر جمعش

اگر مجنون خیال زلف لیلی بیشتر دارد

ز مهر عارض زلفش مرا این شبهه روشن شد

که گر صد شام نومیدیست امید سحر دارد

خوشا از مصرع سلطان اورنگ سخن طغرل

تو اکنون ناله کن بیدل که آهنگت اثر دارد