گنجور

 
طغرل احراری

اگر شمع دلیل الفت ما رهنما گردد

پر پروانه را خاصیت بال هما گردد

گرین باشد سلوک سر خط محراب ابرویش

قد ماه نو از بهر سجود او دو تا گردد

به غیر از ناله کی باشد ورای ناقه هوشم

شکست رنگ من گر محمل راه صدا گردد!

اگرچه رفت چون رنگ حنا دامانش از دستم

بدین شادم که پایش را سرشک من حنا گردد

دو عالم دستبوس فرش تسلیم خرامش کن

اگر دیوانه ما را جنون زنجیر پا گردد

به یاد گردش چشمش دل پراضطراب من

مثال دانه‌ای باشد به کام آسیا گردد

اگر اینست با بیگانه و دور آشنایی‌ها

همی‌ترسم که با من عاقبت ناآشنا گردد

به مجنون هم‌سبق بودیم در آداب مجنونی

به آیین محبت کس حریف ما چرا گردد؟!

محبت گر هوس داری ز سرخی میل زردی کن

که گر در مس رسد اکسیر بی‌شک کیمیا گردد

خدنگ فکر کس هرگز نیاید بر نشان ما

پر تیر کمان او اگر بال رسا گردد

خوشا طغرل ازین یک مصرع بحر سخن بیدل

اگر سودای سر دارد بگو بر گرد ما گردد