نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را
تاز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را
ساقی گلچهره شاهد بین و غایب شمع را
مهر عالمتاب طالع بین و غارت ماه را
آبی از ساغر بزن بر عشق و در مجمر بسوز
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
بر سر کوی خرابات مقامیست مرا
نه غم ننگ و نه اندیشهٔ نامیست مرا
میروم تا چه کند مکرمت بادهفروش
نقد جانی به کف و حسرت جامیست مرا
ای اسیران قفس گوش بدارید فراز
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
صبح است و گشادند در دیر مغان را
پیمانه نهادند بکف مغبچگان را
ساقی بده آن رطل گران تا برخ بخت
ریزیم وزسر بازنهد خواب گران را
وانگاه بجامی دو دگر پاک بشوییم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
هر بلایی کزو رسید مرا
به عطایی دهد نوید مرا
دوش از زلف و ابروان میداد
گاه بیم و گهی امید مرا
گه به شمشیر میبرید از من
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ای فروغ ماه از شمع شبستان شما
چشمهٔ خور جرعهای در بزم مستان شما
عشق دارد صیدگاهی نغز و دلکش کاندر آن
صید شیران میکند آهوی چشمان شما
زلف مشکین خم به خم بر طرف رو چوگانصفت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را
فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را
بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم
ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را
به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
نشناخت دل از زلف تو ویرانهٔ خود را
دیوانه و شب گم نکند خانهٔ خود را
از کوی تو میآیم و از خود خبرم نیست
پرسم مگر از غم ره کاشانهٔ خود را
در خانهٔ ما یار و عجب آنکه ز هرکس
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دادم بغمت شادی این هر دو جهان را
گر عشق نباشد که کشد بار گران را
در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست
از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را
از دیده همی اشک فشانم که توان دید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما
بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی
عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما
ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
نام تو کلید بستگیها
یاد تو دوای خستگیها
دل میشکند شکنج زلفت
ای مرهم دلشکستگیها
تاری ز کمند گیسوانت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
درد چون نیست چه تأثیر بود درمان را
گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را
از من ای خاک در دوست خدا را بپذیر
بکجا باز برم این سر بی سامان را
چه عجب خلق اگر از تو بغفلت گذرند
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
جز بجان کس نشناسد صفت جانان را
هم بجانان بنگر تا بشناسی جان را
نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست
خواجه بیهوده بخود می نهد این بهتان را
هوس خرمی از سر بنه ای طالب دوست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
منع نظاره روا نیست تماشایی را
ورنه فرقی نبود زشتی و زیبایی را
یار ما شاهد هر جمع بود وین عجب است
که بخود ره ندهد عاشق هر جایی را
وقتم امشب همه در صحبت بیگانه برفت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
آب گو بگذر ز سر این خانه را
وقت شد، ویران کن این ویرانه را
صوفیان مستند و زاهد بی خبر
از که پرسم من ره میخانه را
شعله ی شمع است کاتش زد بجمع
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یا رب که چشم بد نرسد آن نگاه را
وان طرز بازدیدن بیگاه و گاه را
آن خم بخم سلاسل مشکین پرشکن
کاندر شکنج هر خمی افکنده ماه را
آن آستین فشاندن و آن جامه برزدن
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
به یاد آرید یاران مردن حسرتنصیبی را
اگر بینید بر بالین بیماری طبیبی را
شوید آسوده تا از غم دهمتان جان به آسانی
بیارید ای پرستاران به بالینم طبیبی را
ز قتلم بر سر کویت چو اندیشی چه خواهد شد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
پیداست سر وحدت از اعیان اماتری
العکس فی المرایا والنقش فی القوی
شد مختلف بمخرج اگر نه چه شد که هست
یک صوت و یک ترانه گهی مدح و گه هجا
هستی چو بحر و دل چو یکی کشتی اندار آن
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
شمیم باد بهاری ببین و فیض سحاب
ببوی طره ی ساقی بگیر جام شراب
بس است جلوه ی این دشمنان دوست نما
بیا که برفکنیم از جمال دوست نقاب
هزار جرم شمردم بخود چو رفتی دوش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
حل العزام خلو اذا مهجة کئیب
درد حبیب را نشناسد دوا طبیب
رامی الهوا نصیب بنصب و قد نصاب
کز حسن با نصابی و از مهر بینصیب
بنهاده یار گوش به غوغای غیر و هست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
از عاشقان چه خوشتر رسوایی و ملامت
وز ناصح خردمند ز آزار ما ندامت
یا رب تو پرده بردار از کار تا بدانند
کامروز در جهان کیست شایسته ی ملامت
گیرم که ما نرنجیم تا کی رواست آخر
[...]