بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما
بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی
عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما
ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست
ورنه مستی ندهد دست ز پیمانهٔ ما
واعظا با همه غوغای خردمندیها
نبری صرفه ز یک نالهٔ مستانهٔ ما
سیلی ای دیده روان ساز که ویران کندش
تا مگر درخور گنجی شود این خانهٔ ما
سقف این کاخ زراندود حجاب فلک است
پرتو مهر بجویید ز ویرانهٔ ما
آنکه یک شب غمش از دل ننهد پای برون
کاش یک روز نهد پای به کاشانهٔ ما
خردت راهبر کوچهٔ غمناکان است
خبری جو ز نشاط از در میخانهٔ ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما
که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما
با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست
گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما
فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ
[...]
میدهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما
چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما
چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند
بلبلان را چه بلایی شده دیوانهٔ ما!
در میان دل و او نسبت نزدیکی هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.