گنجور

 
نشاط اصفهانی

بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما

بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما

ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی

عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما

ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست

ورنه مستی ندهد دست ز پیمانهٔ ما

واعظا با همه غوغای خردمندی‌ها

نبری صرفه ز یک نالهٔ مستانهٔ ما

سیلی ای دیده روان ساز که ویران کندش

تا مگر درخور گنجی شود این خانهٔ ما

سقف این کاخ زراندود حجاب فلک است

پرتو مهر بجویید ز ویرانهٔ ما

آنکه یک شب غمش از دل ننهد پای برون

کاش یک روز نهد پای به کاشانهٔ ما

خردت راهبر کوچهٔ غمناکان است

خبری جو ز نشاط از در میخانهٔ ما