گنجور

 
نشاط اصفهانی

یا رب که چشم بد نرسد آن نگاه را

وان طرز بازدیدن بیگاه و گاه را

آن خم بخم سلاسل مشکین پرشکن

کاندر شکنج هر خمی افکنده ماه را

آن آستین فشاندن و آن جامه برزدن

آن رسم برشکستن طرف کلاه را

بر دسته دسته زلف معنبر در آینه

بیند چنانکه شاه مظفر سپاه را

دیبا میفکنید براهش که عاشقان

از نقش چشم و چهره بپوشند راه را

در شرح دوستی بر او لب گشاده ام

چون عاصیی که عذر بگوید گناه را

خاصان بارگاه رقیبان مدعی

حال گدا که عرضه دهد پادشاه را

جز در گه تو راه بجایی نبرده اند

از آستان خویش مران داد خواه را

بر لب قرین شکر تو ذکری نیاورم

الا دعای خسرو گیتی پناه را

 
 
 
مسعود سعد سلمان

تا تو بتاب کردی زلف سپاه را

در تو بماند چشم به خوبی سیاه را

ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری

در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را

گر هیچ بایدت که شوی مشک بوی تو

[...]

فلکی شروانی

خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را

روبد بدیده پیشش صد راه راه را

شاهان ز تاج و گاه، شرف یافتند و او

گه تاج را شرف دهد و گاه گاه را

گر گاه در پناه وی آید ظفر دهد

[...]

ادیب صابر

مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه

جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را

خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا

در کار این سپید کند آن سیاه را

سید حسن غزنوی

ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را

وی ملک را فریضه تر از نور ماه را

ای نقش بند دولت بند قبای تو

فر همای داد به سربر کلاه را

روزی که بر نشینی تاج سفیده دم

[...]

سعدی

آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را

من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست

بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را

گر صورتی چنین به قیامت برآورند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه