گنجور

 
نشاط اصفهانی

بر سر کوی خرابات مقامی‌ست مرا

نه غم ننگ و نه اندیشهٔ نامی‌ست مرا

می‌روم تا چه کند مکرمت باده‌فروش

نقد جانی به کف و حسرت جامی‌ست مرا

ای اسیران قفس گوش بدارید فراز

با شما از چمن قدس پیامی‌ست مرا

دام بگشایی و جز سوی تو نگشایم گام

که بپا از دل سودازده دامی‌ست مرا

با وجود تو دگر جای ملالت نبود

در همه دهر مگو غیر تو کامی‌ست مرا

تو خداوند من و از تو همین لطفم بس

که مرا بینی و گویی که غلامی‌ست مرا

ترک خود گیر اگرت هست سر دوست نشاط

که همین در دل غم‌دیده مقامی‌ست مرا