گنجور

 
نشاط اصفهانی

ای فروغ ماه از شمع شبستان شما

چشمهٔ خور جرعه‌ای در بزم مستان شما

عشق دارد صیدگاهی نغز و دلکش کاندر آن

صید شیران می‌کند آهوی چشمان شما

زلف مشکین خم به خم بر طرف رو چوگان‌صفت

ای دل عشاق مسکین گوی چوگان شما

عقل از راهی برفت و صبر در کنجی نشست

آری آری عشق باشد مرد میدان شما

خیل کفر و جیش اسلام آشتی جستند و باز

صف به خون عاشقان بستست مژگان شما

روزگار آشفتگی از سر نهادستی دگر

تا چه بر سر دارد این زلف پریشان شما

فتنه از ملک شهنشه رخت بیرون می‌برد

پس چه خواهد کرد ازین پس چشم فتان شما

از اجل چندان امان خواهد که برگیرد نشاط

بهر رضوان تحفه‌ای از خار بُستان شما

 
 
 
حافظ

ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما

آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما

عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده

باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت

[...]

صوفی محمد هروی

می کند دل آرزوی سفره و خوان شما

زان که قوت جان بود پالوده و نان شما

کی بود یارب که اندر پیش ما جمع آورند

آن برنج روح افزای پریشان شما

خوان حلوائی همی بردند بس آراسته

[...]

محتشم کاشانی

ای به شغل جرم بخشی گرم دیوان شما

مغفرت را گوش بخشایش به فرمان شما

عاصیان را در تنت از مژدهٔ جانی نو که هست

دوزخ اندر حال نزع از ابر احسان شما

طبع کاه و کهربا دارند در قانون عقل

[...]

فیض کاشانی

ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شما

آبروی طاعت از مهر محبان شما

عزم دیدار تو دارد، جان بر لب آمده

بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟

خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
بیدل دهلوی

ای جگرها داغدا‌ر شوق پیکان شما

چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما

ازشکست‌کار هاآشفته‌حالان نسخه‌ای‌ست

دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما

شعله‌درجانی‌که‌خاک حسرت‌دیدار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه