گنجور

 
نشاط اصفهانی

صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را

تاز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را

ساقی گلچهره شاهد بین و غایب شمع را

مهر عالمتاب طالع بین و غارت ماه را

آبی از ساغر بزن بر عشق و در مجمر بسوز

حاصل این عقل غم افزای شادی کاه را

خرمی خواهی زمستی خواه و از بیدانشی

کاسمان بی غم نماند خاطر آگاه را

عقل فکر آموز در عالم نشان از خود ندید

هم نبیند عشق عالم سوز جز الاه را

دیده ناپاک است تا شویی روان کن اشک را

پرده افلاک است تا سوزی بر افروز آه را

خود حجاب عکس ماهی چند داری سر بچاه

سر بر آر از چاه تا بر چرخ بینی ماه را

آبش از سر برگذشت ای همرهان آگه کنید

هم ملامتگوی عاشق هم سلامت خواه را

بر سر زلف درازش عمر بگذارم نشاط

بو که پیوندی کنم این رشتهٔ کوتاه را

 
 
 
امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن

تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را

عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه

نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مولانا

حد و اندازه ندارد ناله‌ها و آه را

چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را

راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او

روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را

چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه