گنجور

 
نشاط اصفهانی

صبح است و گشادند در دیر مغان را

پیمانه نهادند به کف مغبچگان را

ساقی بده آن رطل گران تا به رخ بخت

ریزیم و ز سر بازنهد خواب گران را

وانگاه به جامی دو دگر پاک بشوییم

از روی دل غمزده گرد دو جهان را

سر مست خرامیم به باغی که در آنجا

بر دامن گل دست ندادند خزان را

گلزار ولای شه لولاک محمد

کز نکهتی آراست زمین را و زمان را

سد شکر خدا را که نمردیم و بدیدیم

خالی بجز از وی دل و دست و سر و جان را

ای شوخ رها کن دل سرگشتهٔ ما را

کانسان که تو دیدیش نبینی دگر آن را

از جمع دگر بود پریشان دل و یکچند

میبرد ندانسته به زلف تو گمان را

خستند دل و جرم به ابروی تو بستند

دادند به دست تو پس از تیر کمان را

بگشا نظر ای شاهد دنیا سوی آنان

کاندر طلبت بسته شب و روز میان را

مهر تو نخواهیم و ز کین تو نکاهیم

ز آتش نه زیان است و نه سود آب روان را

چیزی که بدان شاد توان بود ندیدیم

دیدیم سراسر همه اسباب جهان را

کار من و تو راست نیاید دگر ای دهر

بگذار کزین ورطه بجوییم کران را

گر بند دلم بندگی شاه نبودی

بر هم زدمی سلسلهٔ کون و مکان را

شاهی که از او شادروان خسرو لولاک

آن خواجه که او علت غائی‌ست جهان را

نور احد است احمد و شه سایهٔ ایزد

بربند نشاط از همه جز دوست زبان را

 
 
 
ناصرخسرو

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

منوچهری

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

مسعود سعد سلمان

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

ابوالفرج رونی

نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را

هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک

چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا

گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ

[...]

سنایی

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد

خورشید بپیمود مسیر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه