گنجور

 
نشاط اصفهانی

شمیم باد بهاری ببین و فیض سحاب

ببوی طره ی ساقی بگیر جام شراب

بس است جلوه ی این دشمنان دوست نما

بیا که برفکنیم از جمال دوست نقاب

هزار جرم شمردم بخود چو رفتی دوش

شب عتاب تو بر من گذشت روز حساب

ز چشم اشک فشانم خیال دوست برفت

فسانه ایست که نقشی نمیزند در آب

چو اوست اول و آخر هم اوست، نیست نشاط

براه عشق تفاوت درنگ را ز شتاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode