مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲
دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان
کار موافق گشاد دست قزل ارسلان
باز بدین زنده گشت ملکت کاوس کی
باز بدان تازه گشت سنت نوشیروان
پست شد از جاه این، مرتبت اردشیر
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱
رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان
شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان
شب ز چه کاهد چو شمع هر چه شب آمد از آنک
رفت به برج شمال خسرو گردون ستان
دوش به دست صبا لاله بر افروخت شمع
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳
اگر شکایت گویم ز چرخ نیست صواب
و گر عتاب کنم با فلک چه سود عتاب؟
ز جور اوست مرا صد حکایت از هر نوع
ز درد اوست مرا صد شکایت از هر باب
به تیغ قهر میان سپهر باد دو نیم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۴
با شبروان شدم به در یار نیم شب
جستم بسوی حضرت او بار نیم شب
در گرچه آهنین بدو مسمار آتشین
آهم نه در گذاشت نه مسمار نیم شب
خورشید بود قافله سالار آسمان
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۱
هنگام آنکه صبح صف آسمان شکست
اول نفس که زد دم شب در دهان شکست
هر بیضه ای که بود برین آشیان سبز
مرغ سپیده دم همه در آشیان شکست
شب دید و من که تیر نفسهای سالکان
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۳
مرا زین بیش در عالم غمی نیست
که در شادی و در غم همدمی نیست
دمی خوش بر همه عالم حرام است
که اندر ملک عالم محرمی نیست
یقینم شد که زخم آسمان را
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۲
مدت انده ما زود به سر خواهد شد
وز دل ما غم و اندیشه بدر خواهد شد
کار شادی و فراغت به نوا خواهد شد
خانه وحشت و غم زیر و زبر خواهد شد
عیش ما گرچه بسی تلخ تر از حنظل بود
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۸
نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق
سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم
آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۳
گفتم که به زیرکی تمامم
شاید که خرد بود غلامم
هر چند که توسن است گردون
از دانش من شدست رامم
از جهد و کفایت من است این
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۴
منم آن کس که شادی را سر و کاری نمیبینم
به عالم خوشدلی را روز بازاری نمیبینم
درختی طرفه شد عالم که من چندان که میجویم
به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمیبینم
جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰
شاها تویی آنکه از بزرگی
بر سقف سپهرت آستانهست
دست ستم زمانه بکشست
تا دست تو بر سر زمانهست
از دور فلک نصیبه تو
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱
یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید
یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید
زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲
نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد
وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود
چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳
به سر زلف سیه باز گره بر زده ای
خرمن عمر مرا آتش غم در زده ای
با کله داری خود ماه فلک بنده تست
تا سر زلف سیه زیر کله بر زده ای
تر شد از شرم رخت برگ گل امسال که تو
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴
خسروی کاینه روی ظفر خنجر اوست
رونق سلطنت از تیغ ظفرپرور اوست
بام بی در که فلک کنیت و گردون لقب است
عاشق و شیفته خدمت بام و در اوست
پس ازین گر ننهد فتنه کله کژ چه عجب؟
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵
تاج بخشی که گذشتست ز گردون قدمش
تنگنایی است جهان پیش سواد حشمش
سقف این گنبد پیروزه به صد شاخ شدست
بارها از چه ز یک صدمه صیت کرمش؟
گشت بازار ظفر تیز و قد دولت راست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶
خسروا قهر تو گر بار بر ایام نهد
صبح را عقل سیه روی تر از شام نهد
در سر آید تو نپرسی که چه؟ تا من گویم
توسن چرخ چو بی حکم تو یک گام نهد
صدمه تیغ تو و قوت حلمت به اثر
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸
ای دل نه سنگ خاره ای! آخر فغان کجاست؟
وی دیده گر نسوختی اشگ روان کجاست؟
ای جان خسته! آن نفس نیم سرد کو؟
وان ناله ها که اید ازو بوی جان کجاست؟
ای صبر سر گرفته! اگر زنده ای هنوز
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰
رفتی و درد دل به جهان در گذاشتی
خفتی و دستها همه بر سر گذاشتی
خاتون کشوری تو نگویی چه اوفتاد؟
کز ما ملول گشتی و کشور گذاشتی
دیدی که راه زحمت اغیار بر نتافت
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱
ای مرغ بر پریده به بالا چگونهای؟
وی دُرِّ باز رفته به دریا چگونهای؟
ای مریم طهارتُ وِی جوهر حیا!
در خلوتْآشیان مسیحا چگونهای؟
اینجا به ماتم تو جهانی سیاه شد
[...]