گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

مرا زین بیش در عالم غمی نیست

که در شادی و در غم همدمی نیست

دمی خوش بر همه عالم حرام است

که اندر ملک عالم محرمی نیست

یقینم شد که زخم آسمان را

به از یاران همدم مرهمی نیست

چنان بگرفت غم شش گوشه خاک

که گویی در زمانه خرمی نیست

نزاید عیسی راحت درین دور

که زیر دور گردون مریمی نیست

به من بنمای در عالم کسی را

که او را هر دم از گردون غمی نیست

کبود از بهر آن شد جامه چرخ

که آنجا کوست هم بی ماتمی نیست

جهان وحشت سرایی شد به تحقیق

که در وی هیچ چشمی بی نمی نیست

اگر شش گوشه عالم سرایی است

درو بی غصه و غم طارمی نیست

و گر کعبه ست هفت اقلیم خاکی

میان او ز راحت زمزمی نیست

چه سود ار من سلیمانم به ملکت

چو با من از فراغت خاتمی نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

ز دنیا آدمی را خرّمی نیست

کسی کوخرّمست او آدمی نیست

جهان ملک خاتون

جهان تا هست خالی از غمی نیست

به ریش خاطر او مرهمی نیست

غمش همدم بود از جور ایام

که تا دانی که او بی همدمی نیست

دمادم غم ز دل خالی نباشد

[...]

امیر شاهی

مرا گر با تو روی همدمی نیست

گدایان را به سلطان محرمی نیست

ز عشقم درد و غم در دل بسی هست

به اقبال توام زینها کمی نیست

پری را ماند آن مه در لطافت

[...]

خیالی بخارایی

دلا بنیاد جان را محکمی نیست

در او جز غم اساس خرّمی نیست

چه پوشم راز دل از تو چو هرگز

میان ما و تو نامحرمی نیست

اگر در روضه رضوان صد ره از حور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه