گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

مرا زین بیش در عالم غمی نیست

که در شادی و در غم همدمی نیست

دمی خوش بر همه عالم حرام است

که اندر ملک عالم محرمی نیست

یقینم شد که زخم آسمان را

به از یاران همدم مرهمی نیست

چنان بگرفت غم شش گوشه خاک

که گویی در زمانه خرمی نیست

نزاید عیسی راحت درین دور

که زیر دور گردون مریمی نیست

به من بنمای در عالم کسی را

که او را هر دم از گردون غمی نیست

کبود از بهر آن شد جامه چرخ

که آنجا کوست هم بی ماتمی نیست

جهان وحشت سرایی شد به تحقیق

که در وی هیچ چشمی بی نمی نیست

اگر شش گوشه عالم سرایی است

درو بی غصه و غم طارمی نیست

و گر کعبه ست هفت اقلیم خاکی

میان او ز راحت زمزمی نیست

چه سود ار من سلیمانم به ملکت

چو با من از فراغت خاتمی نیست