گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

خسروا قهر تو گر بار بر ایام نهد

صبح را عقل سیه روی تر از شام نهد

در سر آید تو نپرسی که چه؟ تا من گویم

توسن چرخ چو بی حکم تو یک گام نهد

صدمه تیغ تو و قوت حلمت به اثر

در زمین جنبش و اندر فلک آرام نهد

چرخ نیلوفری آن لحظه زند خنده چو گل

که چو نرگس مثلا بر کف تو جام نهد

دهر کون سوخته در دام کشد شخص عدوت

تا چو شد سوخته از غم لقبش خام نهد

عرصه بارگهت راست که بیند خورشید

چرخ را بنگه لوری سزد ار نام نهد

لوح محفوظ که از دفتر قدرت ورقی است

سر نهد بر خط حکم تو و ناکام نهد

گوش می دار که شمشیر زحل کینه تو

باج بر گردن تاچخ زن بهرام نهد

کار خصم تو اگر راست نماید که مباد

آن کژی دان که به صد حیلتش ایام نهد

دور این گلشن نه دایره در دام تو باد

تا به جان خار بداندیش تو مادام نهد

کار انصاف به دوران تو پر آب بماند

فتنه با دولت بیدار تو در خواب بماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode