گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

خسروی کاینه روی ظفر خنجر اوست

رونق سلطنت از تیغ ظفرپرور اوست

بام بی در که فلک کنیت و گردون لقب است

عاشق و شیفته خدمت بام و در اوست

پس ازین گر ننهد فتنه کله کژ چه عجب؟

کان کله کش سر انصاف بود بر سر اوست

قرص خورشید که چون چنبر زرین رسن است

جسته هر صبحدمی چون رسن از چنبر اوست

چرخ از آن شادی او خورد که در بزم جلال

آب حیوان به صفت قطره ای از ساغر اوست

سایه پر همای از چه سعادت اثرست؟

زانکه از فر ملک خاصیتی در پر اوست

فتح اگر شد خلف تیغ دو رویش چه عجب؟

چون شب و روز عروس ظفر اندر بر اوست

نرد دولت که برد زو؟ که فلک را گه لعب

مهره گر دوست و گرده همه در ششدر اوست

اوست در خورد جهان گر نه بدین همت و قدر

این کلوخی که جهانست چه اندر خور اوست؟

همچو نی بر دل شکر گرهی هست از آنک

رشگ خورد سخن خوبتر از شکر اوست

هر زمانش ز فلک تحفه جلالی دگرست

همچو چوگانش برین گوی هلالی دگرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode