جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
تا مهر رخ تو دل برانگیخت
بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
گویی ز ازل خدای بی چون
با مهر تو خاک ما برانگیخت
عشق رخت ای نگار گلبوی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دل از دوران گیتی شاد بادت
ز غمهای جهان آزاد بادت
مبادا یادم از یادت فراموش
همیشه عهد و پیمان یاد بادت
همیشه در سرابستان جانم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
ای بر دل من مهر تو هر لحظه ز یادت
یکبار نظر کن به من از روی ارادت
یک لحظه مرا یاد نکردی ز سر لطف
شرم از من بیچاره ی دلسوخته بادت
آن کس که مرا از تو به ناکام جدا کرد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
آزاد سرو بستان از جان شدیم بندت
از چشم زخم دوران یارب مبا گزندت
چون دل به بند زلفت بستم ز روی اخلاص
من چون خلاص خواهم ای نازنین ز بندت
زلفت کمند دلها من آهوی گرفتار
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
سرو بستان خجل ز رفتارت
شرم دارد شکر ز گفتارت
تا به چند ای نگار شهرآشوب
می کُشم نفس و می کشم بارت
ای طبیب دلم چه شد آخر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
چند از جان کشم به دل بارت
خون من خورد چشم خون خوارت
گرچه آزار من به جان طلبی
ما نخواهیم یک دم آزارت
گر فروشی به جان غم رویت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
تا که سرو قدت به پا برخاست
دل مسکین ما ز جا برخاست
در بهشت برین و باغ جهان
چون تو سروی بگو کجا برخاست
پای چوبینش بین که با قد تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
صبحدم نکهت صبا برخاست
مشک گویی که از خطا برخاست
بوی زلفش سوی جهان آورد
وز جهان بانگ مرحبا برخاست
دل ما با غم رخش بنشست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
بیا که پیک نظر می دوانم از چپ و راست
که تا کجا چو تو سروی به باغ جان برخاست
و یا گلی که به روی تو باشدش نسبت
چگونه صحن چمن را به حسن خویش آراست
بگشت گرد جهان و ندید چون رخ تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
آن سرو که می رود چنین راست
یارب ز کدام چشمه برخاست
از آب دو چشم ما برآمد
زان میل دلش همه سوی ماست
قدّیست به اعتدال دلکش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
به سروی ماند آن بالای او راست
بگو تا از کدامین چشمه برخاست
چرا چون جان عزیزش من ندارم
چو او را جای دایم در دل ماست
فدای او بباید گشت ما را
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
بر منت ای دل و دین این همه بیداد چراست
و این همه جور و جفا راست بگو تا ز چه خاست
دل من خواست که تا شرح غمت عرضه دهد
چه کنم با که بگویم مگر این کار صباست
تا کند حال دلم عرضه بدان سنگین دل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
چه جان باشد که جانانش نه پیداست
چه سر باشد که سامانش نه پیداست
چه عیدی باشد آخر در جهان نو
چو جان من که قربانش نه پیداست
خیال روی تو در دیده ی من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
خوشا بادی که از کوی تو برخاست
کز او بوی سر زلف تو پیداست
سواد رنگ رخسار تو آورد
ز رنگ و بو چمن دیگر بیاراست
سهی سرو چمن از پای بنشست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
آن باد بهار بین که برخاست
دیگر چمن جهان بیاراست
از بانگ تذرو و کبک و دستان
بنگر که به بوستان چه غوغاست
از باد بهار گل بخندید
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
کدام سرو به بالای دوست ماند راست
بگو دلا و به بستان نظر کن از چپ و راست
نگاه کردم و دیدم ز دور می آمد
نگار و سرو به پیشش به یک قدم برخاست
نه سرو بود و نه طوبی صنوبری دیدم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
تا قامت او به باغ برخاست
سرتاسر شهر شهور و غوغاست
گفتم که قدش به سرو ماند
گفتا که نباشد این چنین راست
گفتم که نظر به قامتش کن
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
سرو در باغ به بالای تو می ماند راست
مه ده دچار ز شرم رخ تو در کم و کاست
آفتاب از رخ زیبای تو خجلت زده است
زآنکه او روشنی از روی توأش باید خواست
در چمن چون بخرامید قد رعنایت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
ای سرو چمن چو قامتت راست
با ما تو بگو که آن چه بالاست
میلت سوی ما بدی همیشه
این سرکشی تو از چه برخاست
زنهار تو سرمکش ز ما زانک
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
ز هوای سر زلف تو دلم پر سوداست
وز خیال رخ تو دیده ی جان خون پیماست
هوس وصل تو دارد دل سرگشته ی من
سر در این سر شود ای دوست که اندیشه ی ماست
زلفت از باد هوا زود پریشان گردد
[...]