گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبحدم نکهت صبا برخاست

مشک گویی که از خطا برخاست

بوی زلفش سوی جهان آورد

وز جهان بانگ مرحبا برخاست

دل ما با غم رخش بنشست

تا بتم از سر وفا برخاست

دلم از جان گدای کوی تو شد

عاقبت زار و بی نوا برخاست

بوی پیمان او نمی آید

از سر عهد گوئیا برخاست

سرو قدّش خمید در بستان

ناله ی خوش ز جان ما برخاست

قول بیگانگان به جان بشنید

وز سر مهر آشنا برخاست

عقل گفتا تو گوشه گیر ای دل

کاین نه بالاست کان بلا برخاست

عاقبت بر جهان ترّحم کرد

دلبرم وز ره جفا برخاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode