گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای سرو چمن چو قامتت راست

با ما تو بگو که آن چه بالاست

میلت سوی ما بدی همیشه

این سرکشی تو از چه برخاست

زنهار تو سر مکش ز ما زانک

سرسبزی سرو نیز از ماست

گفتا که مکن خیال باطل

کاین عشق و هوس تو را نه تنهاست

رحمی چو نکرد او بر آن دل

گفتم نه دلست سنگ خاراست

از دود دلم بُتا حذر کن

کش میل همیشه سوی بالاست

با قد خوش تو سرو بستان

دعوی نکند ورا چه یاراست

ای ماه دو هفته با همه حسن

از شرم رخ تو در کم و کاست

ای دوست در آرزوی رویت

دانم که نخفت دیده شبهاست

بیچاره دل ضعیف ما را

از لعل تو بوسه‌ای تمنّاست

گفتا به جهان تو یار بودیم

گفتم تو بگو که از چه پیداست

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل، از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه