گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا که سرو قدت به پا برخاست

دل مسکین ما ز جا برخاست

در بهشت برین و باغ جهان

چون تو سروی بگو کجا برخاست

پای چوبینش بین که با قد تو

شرم بادش بگو چرا برخاست

قامتت را بدید سرو سهی

در چمن بانگ مرحبا برخاست

بوی زلفت رسید سوی جهان

از نسیمی که از صبا برخاست

در خیالم گذشت صورت دوست

هوس وصل او مرا برخاست

دل ما را به یک نظر بربود

پرده از روی کار ما برخاست

در غم روی تو دل مسکین

از سر جانش بارها برخاست

کردم از لعل او تمنّایی

رو بگرداند چون گدا برخاست

ای طبیب دلم چرا آخر

از سر درد ما دوا برخاست

چین ابرو گشاده بود مگر

ترک ما از ره خطا برخاست

هم ز لطفش در آمد از در ما

از سر جنگ و ماجرا برخاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

صبحدم نکهت صبا برخاست

مشک گویی که از خطا برخاست

بوی زلفش سوی جهان آورد

وز جهان بانگ مرحبا برخاست

دل ما با غم رخش بنشست

[...]

حزین لاهیجی

به جهاد آن زمان ز جا برخاست

مرحب افکند و مرحبا برخاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه