گنجور

 
جهان ملک خاتون

چند از جان کشم به دل بارت

خون من خورد چشم خون خوارت

گرچه آزار من به جان طلبی

ما نخواهیم یک دم آزارت

گر فروشی به جان غم رویت

می شوم در جهان خریدارت

چون سکندر به وصل آب حیات

دیده مشتاق شد به دیدارت

تو به خواب خوشی و من تا روز

شده حیران ز بخت بیدارت

تو سر از ما کشیده ای چون سرو

ما جهان کرده در سر کارت

ای دل خسته ی حزین بیرون

نشد از سر هنوز پندارت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

من ز پیکانِ تیر تیمارت

آه نکنم ز بیم آزارت

عطار

ای شکر خوشه‌چین گفتارت

سرو آزاد کرد رفتارت

بس که طوطی جان بزد پر و بال

ز اشتیاق لب شکر بارت

خار در پای گل شکست هزار

[...]

سعدالدین وراوینی

ای شکسته بنقشِ رخسارت

سرِ پرگارِ وهم در کارت

همه صورت گرانِ چین یابند؟

تا بچینند دردِ رخسارت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه