گنجور

 
جهان ملک خاتون

آن باد بهار بین که برخاست

دیگر چمن جهان بیاراست

از بانگ تذرو و کبک و دستان

بنگر که به بوستان چه غوغاست

از باد بهار گل بخندید

بلبل به زبان حال گویاست

کای گل به چمن چه رنگ و بویست

و ای سرو بلند این چه بالاست

خوش در چمن صفا نظر کن

آن روی چو گل ببین چه زیباست

گل را چه محل به پیش رویش

کاو رنگ رخ از نگار من خواست

قدش نتوان به سرو نسبت

کردن که نباشد این چنین راست

من عاشق و بی خودم تو فارغ

هر جور و جفا که هست بر ماست

یک بوی وفا از او نیابم

بی مهر و وفا گلست، و ناراست

هم سرو روان بوستانی

کاو راست وفا و پای برجاست

ای دل بگشا تو چشم جانت

وان سرو قدش ببین چه رعناست