گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

نه جانان کشته‌اش را از پی نظاره می‌آید

که خورشید قیامت از برای چاره می‌آید

صدای صاحب دل، اهل غفلت را کند واقف

که ز آواز جرس گم گشتهٔ آواره می‌آید

مگر در پرده کاری کرده آه [و] نالهٔ بلبل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

دلا گنج روانی سوی این ویرانه می‌آید

نمی‌دانم چه در دل دارد آن مستانه می‌آید

دو عالم مدعی در پیش و پس جانانه می‌آید

نمی‌دانم چرا آن آشنا بیگانه می‌آید

تجلی طور را از رفتن موسی نمایان شد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

کس به دور نرگس مست تو هشیاری ندید

آسمان جز فتنهٔ چشم تو بیداری ندید

او چه داند حال ظلمت دیدگان عشق را

در جهان غیر از نگاه خود ستمکاری ندید

تا به لب آمد غم دل از برای غمخوری

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید

زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید

دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او

ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید

مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

دوستان از سر این تودهٔ غم برخیزید

زود باشید چه بیش است و چه کم برخیزید

گرچه بر ساحل این دجله نشستید بسی

وقت آن است که با دیدهٔ نم برخیزید

هر دلی را که غباری ز شما بنشیند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

بی برگ شو چو نی به نوا می توان رسید

از راه نیستی به خدا می توان رسید

وامانده از وصول، اصول ای فروع جوی

از سایه گر بری به هما می توان رسید

ای دل به کوی یار اگر درد، همره است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

مگر که بوی گل و لاله [از] هوا جوشید

که باز شور و جنون در دماغ ما جوشید

عنان ز گرد تو شد ابلق نظر را گرم

غبار کوی تو گویا به توتیا جوشید

چه الفت است خدایا که او به من دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید

می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید

آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است

صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید

برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

همین نه نرگس تنها گشاده چشم سفید

که در فراق تو شد جام باده، چشم سفید

به گوش نرگس از اخلاص یاسمن می گفت

که نور می برد از روی ساده چشم سفید

زمان زمان رود از خود به سیر گل نرگس

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ

چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ

حرف از زلف و رخ دوست نمودم انشا

قلمم دستهٔ گل گشت و معنبر کاغذ

مهر دل کردم و با رشتهٔ جان پیچیدم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

شد زخم تیغ تیز تو در کام جان لذیذ

خون جوشد از دمش چو می ارغوان لذیذ

شد آبروی تیغ تو در کام جان لذیذ

خون از دمش به دل چو می ارغوان لذیذ

گردون چو نیشکر به دهان می‌مکد مرا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

بی صفت گر شود این جان علایق آثار

سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار

هر نفس دل به تو راه دگری می یابد

چارهٔ کوی تو بیرون بود از حد شمار

بحر را کشتی ما موج صفت می گردد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

شد میسر شب وصلت شب عید آخر کار

ماه را دید به رخسار تو دید آخر کار

یاد از پیرهن یوسف مصری می داد

هر نسیمی که ز کوی تو وزید آخر کار

حاصل کار جهان غیر پشیمانی نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

ساقیا ساغر شراب بیار

غم دلهای عاشقان بردار

راه عشاق بینوا سرکن

در طریق فنا قدم بردار

تشنگانند اوفتاده به خاک

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

در به در گردیده دشمن روبرو گردیده یار

شکر لله روی ما را آبرو گردیده یار

پیش از این از ناز هر چاکی که دل را کرده بود

مژده ای جان باز در فکر رفو گردیده یار

نی همین از زلف می خواهند یا از خط مراد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

یاد خود سعی کن و از دل آگاه ببر

زندهٔ خویش چو خود مرده از این راه ببر

دست خالی به طلبکاری دلدار مرو

هیچ اگر نیست ز اسباب جهان، آه ببر

یارب افتاده ز پا یوسف توفیق به چاه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

چون شود آشفته زلفش از نسیم بی خبر

جنبش زلفش کند رخساره‌اش را [نیلفر]

طوطی ما نطق خود را می تواند سبز کرد

حرف شیرینش کند چوب قفس را نیشکر

بوی گل از پا نیفتد گر فتد گل پیش پا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

در ذکر تو دیدم در و دیوار قلندر

یادم دهد از روی تو دیدار قلندر

از پردهٔ ناموس [برآیی] چو بنوشی

یک جرعه از آن ساغر سرشار قلندر

در آینه هم عکس جمال تو کند سیر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

نسخهٔ عکس رخ او، مه تابان حاضر

شاهد حرف لبش لعل بدخشان حاضر

هر که سر از خط فرمان تو بیرون سازد

تیغ ابرو، رسن زلف پریشان حاضر

دل به کفر خم زلفش سر سودا دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

سینهٔ ریش است قانون، بانگ نی معنی است بکر

شیشه مصراعی است موزون، جام می معنی است بکر

روی او خورشید و خود گردون بناگوش است صبح

قصهٔ عمر است زلفش خط وی معنی است بکر

در سراغ ناقهٔ لیلی به هر صحرا و دشت

[...]

سعیدا
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۳۰