گنجور

 
سعیدا

چون شود آشفته زلفش از نسیم بی خبر

جنبش زلفش کند رخساره‌اش را [نیلفر]

طوطی ما نطق خود را می تواند سبز کرد

حرف شیرینش کند چوب قفس را نیشکر

بوی گل از پا نیفتد گر فتد گل پیش پا

هر نسیمی می شود بر نکهت گل بال و پر

چون توان دیدن بلایی را که از اعجاز لطف

خویش را پنهان تواند کرد در عین نظر

از چنین بزمی نمی دانیم چون خواهیم رفت

یار بی پروا جهان بدمست و یاران بی خبر

در دل زندانیان را چون به تحریک آورد

نالهٔ زنجیر هم در گوش ما دارد اثر

ما نظربازیم از هر جا تماشا می کنیم

نیست غم گر افکند آن طاق ابرو از نظر

هست تا دل کی ز دست فکر می گردد خلاص

می کشد هر دم گریبان بحر را موج دگر

جوهر مردی در آن ساعت نمایان می شود

چون کنند آیینه مردان روبرو با هم دگر

ننگ و ناموسی نماند حرص چون آید به جوش

آب از رو می رود در وقت گرما بیشتر

نیست تا محشر سعیدا با شهیدانش خمار

خورده اند از نیش خنجر باده های درد سر