گنجور

 
سعیدا

در ذکر تو دیدم در و دیوار قلندر

یادم دهد از روی تو دیدار قلندر

از پردهٔ ناموس [برآیی] چو بنوشی

یک جرعه از آن ساغر سرشار قلندر

در آینه هم عکس جمال تو کند سیر

خودبین نبود دیدهٔ بیدار قلندر

گه مؤمن و گه ملحد و گه گبر نماید

کس را خبری نیست ز اسرار قلندر

این کار نمی داند و از بی خبران است

هر کس کند اقرار به انکار قلندر

از مشرق و مغرب ز سعیدا تو چه پرسی

از عرش خبر می دهد اشعار قلندر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode