گنجور

 
سعیدا

نسخهٔ عکس رخ او، مه تابان حاضر

شاهد حرف لبش لعل بدخشان حاضر

هر که سر از خط فرمان تو بیرون سازد

تیغ ابرو، رسن زلف پریشان حاضر

دل به کفر خم زلفش سر سودا دارد

گر قبولش نشود جان و دل ایمان حاضر

گر سواد خط یاقوت نداری ای دل

مصحفی بر ورق گل خط ریحان حاضر

منکر یوسف ما کیست بگو ای دل زار

قدمی پیش بنه چاه زنخدان حاضر

منکر چاک دل صبح نگردد خورشید

تیغ آلوده به خون زخم نمایان حاضر

گر سر رفتن از خویش سعیدا داری

شاهراه نظر و چاک گریبان حاضر