لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سعیدا

نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ

چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ

حرف از زلف و رخ دوست نمودم انشا

قلمم دستهٔ گل گشت و معنبر کاغذ

مهر دل کردم و با رشتهٔ جان پیچیدم

تا نیفتد به ره از بال کبوتر کاغذ

یاسمن را نبود بار تعلق بر دوش

به ره آورد بهارش زده بر سر کاغذ

خال و خط کردن نهان زیر نقابی گفتم

همچو مشکی است که پیچیده بود بر کاغذ

در کتابت خط خوش باید و اشعار لطیف

حاجت مسطر و جدول نبود بر کاغذ

گر بود پادشه عصر ز معنی آگاه

بهر دیوان سعیدا کند از زر کاغذ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ

گردد از اشک من و خانه به هم تر کاغذ

وصف ضعف تن و رنگ رخ من خواست مژه

ساخت از موی قلم وز ورق زر کاغذ

با خود آورد دلم نامه شوقت ز ازل

[...]

هلالی جغتایی

می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ

جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

چون قلم سوختی از آتش دل نامه من

اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه