سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
مصور چون به تصویر آورد موی میانش را
چسان خواهد کشیدن با قلم مد بیانش را
دلم پیوسته از چین دو ابرویش حذر دارد
که نتواند کشیدن غیر صانع کس کمانش را
کلالت نیست در نطقش سخن لیکن ز بیتابی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
همچو ساغر تا به لب همدم نمیسازد مرا
از شراب تلخ غم، بیغم نمیسازد مرا
باده ده ای خضر آب زندگی در کار نیست
اخگر افسردهام شبنم نمیسازد مرا
از بهشتم کرد بیرون عشق در خاکم فکند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
نتوان یافت به خود منزل و مأوای تو را
که ندیده است به غیر از تو کسی جای تو را
عمرها شد که حنا کرده به خوبان بیعت
که به کام دل خود بوسه زند پای تو را
فرق ننهادم و تغییر ندیدم دیدم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
با تهی دستی علو همت است این از حباب
کاسه اش بر آب و هرگز تر نمی گردد ز آب
جوهر خود را نهان در طبع روشن کرده ام
با وجود آن که عریانم چو تیغ آفتاب
جوش مستی های باطن را چه داند محتسب
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
در خم هر حلقهٔ زلفش رهین است آفتاب
سایه سان پیش قد او بر زمین است آفتاب
مزرع حسنی که گردون است خاک ریشه اش
از برای روزی خود خوشه چین است آفتاب
نور چشم از مهر افزونتر نماید در نظر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت
آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد
از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت
چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت
خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد
در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت
عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
در بزم عشق نشئهٔ تأثیر صحبت است
ساقی است پیر بیعت و خم پیر صحبت است
خلوت طریق سلسلهٔ نقشبند نیست
پای دلم همیشه به زنجیر صحبت است
عشقیه نشئه از دل هم جذب می کنند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
هر زمان دل را هوای کوی جانان بر سر است
ذوق جانبازی است دل را تا مرا جان در بر است
کوه را خون جگر شد آب در راه فنا
شاهد این رمز، اندوه دل و چشم تر است
ای جمالت جنت و سرو قدت طوبای او
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست
بامی که بر هواست بنایش بنای ماست
لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک
خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست
آن را که احتیاج نباشد به بندگی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
وعظ ما ناگفتن است و درس ما ناخواندن است
راه ما نارفتن و بنیاد ما افتادن است
دربهدر چند از پی روزی روی ای بیخبر
پیش همت سنگ خوردن بهتر از نان خوردن است
از بخیلان دور شو هرچند تعظیمت کنند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
نگاه شوخ [و] دل ساده روبهرو شده است
ترا کباب و مرا باده آرزو شده است
خبر نشد سر مویی ز صبح روز فنا
اگرچه ظاهر من چون جهان دو مو شده است
نه عاقلی است دلا کام جستن از آن لب
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
عالم ز دستگاه کمالش نمونه ای است
عقبی ز گفتگوی وصالش نمونه ای است
ماه از صفای چهرهٔ او فیض دیده است
خورشید از شعاع جمالش نمونه ای است
از دوست حرف و صوت کجا کس شنیده است؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
دلم به تیر ملامت نشانهٔ عجبی است
تنم برای حوادث بهانهٔ عجبی است
خبر ز آمدن او به گوش می آید
مگر رسید قیامت، نشانهٔ عجبی است
اگر رسم به وصال تو، عمر هجران را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
تنها نه خال عارض آن ماه، دیدنی است
این دانه را به چشم از آن روی، چیدنی است
اندیشه مند کام مکن عقل خویش را
ز این شیر خام طفل خرد را بریدنی است
بر غیر او چرا نکشی خط نیستی؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
باخبر باش که از حال خبرداری هست
خواب منع است در آن خانه که بیداری هست
سخن دوست به بیگانه نباید گفتن
می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست
گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست
نخلی است که جز غم ثمری پیشرسش نیست
شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد
نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست
آن که مقید به لباس است چه چیز است؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
جامه جز گردون اطلس در بر آزاده نیست
غیر موی سر کلاهی بر سر آزاده نیست
مفلسی ما را نگهبانی است هر جا می رویم
پاسبان غیر از خرابی بر در آزاده نیست
بوی عود و صندل از ابنای دنیا بشنوید
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
خاطر جمع بجز عالم یکتایی نیست
عالم امن به از گوشهٔ تنهایی نیست
از ازل تا به ابد منتظر جانان است
دل شیدایی ما چشم تماشایی نیست
از لب لعل و خم زلف و خدنگ مژگان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
گر ز عالم داد یا بیداد یا بر باد رفت
از جهان کی رفت چیزی هر چه رفت از یاد رفت
هیچ کس از مجلس زاهد نیامد بی غمی
هر که رفت از صحبت دردی کشان دلشاد رفت
هیچ گل بی رنگ و بو و میوه در این باغ نیست
[...]