گنجور

 
سعیدا

در خم هر حلقهٔ زلفش رهین است آفتاب

سایه سان پیش قد او بر زمین است آفتاب

مزرع حسنی که گردون است خاک ریشه اش

از برای روزی خود خوشه چین است آفتاب

نور چشم از مهر افزونتر نماید در نظر

از برای دیدهٔ ما دوربین است آفتاب

کیست یارب آن سواری کز غرور حسن او

آسمان با این بزرگی اسب و زین است آفتاب

عرش باشد حلقهٔ مهری به انگشت صفات

آسمان فیروزه و نقش نگین است آفتاب

گه پریشان می کند گه غنچه می سازد چو زلف

با سیه بختان سعیدا این چنین است آفتاب