گنجور

 
سعیدا

باخبر باش که از حال خبرداری هست

خواب منع است در آن خانه که بیداری هست

سخن دوست به بیگانه نباید گفتن

می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست

گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد

لاله را همچو منی سوخته دل یاری هست

عهد کردم به کسی [خواجگیی] نفروشم

در جهان تا به غلامیم خریداری هست

یک به یک تیر قضا می رسد و می افتد

غایب از دیدهٔ ما و تو کمانداری هست

نیستی بُله سعیدا ز دو عالم بگذر

دل به جنت چه دهی وعدهٔ دیداری هست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode