باخبر باش که از حال خبرداری هست
خواب منع است در آن خانه که بیداری هست
سخن دوست به بیگانه نباید گفتن
می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست
گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد
لاله را همچو منی سوخته دل یاری هست
عهد کردم به کسی [خواجگیی] نفروشم
در جهان تا به غلامیم خریداری هست
یک به یک تیر قضا می رسد و می افتد
غایب از دیدهٔ ما و تو کمانداری هست
نیستی بُله سعیدا ز دو عالم بگذر
دل به جنت چه دهی وعدهٔ دیداری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تأمل در موضوعات عشق، هشیاری و تقدیر میپردازد. شاعر به اهمیت آگاهی و بیداری اشاره میکند و خواب را در جایی که بیداری وجود دارد، نامناسب میداند. او میگوید که نباید سخن دل را با بیگانهها در میان گذاشت و در دنیای خودمانی، باید هشیار بود. شاعر درباره عشق و روابط انسانی نیز حرف میزند و به وفاداری به عهدها و پیمانها اشاره میکند. در نهایت، مفهوم تقدیر و سرنوشت را یادآوری میکند و به این نکته میرسد که باید از دنیا گذشت و به وعدههایی که در آن وجود دارد، توجه نکرد.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی از حال کسی باخبریم، دیگر خواب جایز نیست؛ در خانهای که بیداری و آگاهی وجود دارد، خوابیدن ممکن نیست.
هوش مصنوعی: نباید حرفهای دوست را به دیگران بگوییم و در مجالسی که آدمها هشیار هستند، نباید چیزی بنویسیم.
هوش مصنوعی: اگرچه گل زیبایی به همراهی بلبل دارد، اما لالهای مثل من که دلش سوخته است، یاری دارد.
هوش مصنوعی: من عهد کردهام که به هیچکس در دنیا بندگی نکنم تا زمانی که کسی برای خریدن من به عنوان یک غلام وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: تیرهای سرنوشت یکی پس از دیگری به هدف میرسند و ناپدید میشوند. این در حالی است که تو به مانند کمانداری هستی که آنها را رها میکند.
هوش مصنوعی: اگر وجود ندارد، ای سعید، از این دو جهان عبور کن و دل را به بهشت بسپار، زیرا وعدهٔ دیداری وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.