گنجور

 
سعیدا

دلم به تیر ملامت نشانهٔ عجبی است

تنم برای حوادث بهانهٔ عجبی است

خبر ز آمدن او به گوش می آید

مگر رسید قیامت، نشانهٔ عجبی است

اگر رسم به وصال تو، عمر هجران را

چها گذشته بگویم فسانهٔ عجبی است

بسی سفر به جهان کرده ایم و حیرانیم

که هیچ اهل ندیدیم خانهٔ عجبی است

شراب نوش به قاضی و محتسب هم ده

که واجب است رعایت، زمانهٔ عجبی است

طلب ز غیب سعیدا هر آنچه می خواهی

که می رسد به تو آخر خزانهٔ عجبی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode