گنجور

 
سعیدا

هر زمان دل را هوای کوی جانان بر سر است

ذوق جانبازی است دل را تا مرا جان در بر است

کوه را خون جگر شد آب در راه فنا

شاهد این رمز، اندوه دل و چشم تر است

ای جمالت جنت و سرو قدت طوبای او

وی زنخدان تو زمزم، ای دهانت کوثر است

گر از‌ آن مژگان آن رخساره می خواهی مراد

نقد جانی هست اینک سنجر است و خنجر است

عقبهٔ هستی چو طی خواهی کنی میخانه رو

تا به ملک نیستی یک ساغر می رهبر است

عشقبازی گر نه آیین مسلمانی بود

اندرین بتخانه پس اول سعیدا کافر است