گنجور

 
سعیدا

نتوان یافت به خود منزل و مأوای تو را

که ندیده است به غیر از تو کسی جای تو را

عمرها شد که حنا کرده به خوبان بیعت

که به کام دل خود بوسه زند پای تو را

فرق ننهادم و تغییر ندیدم دیدم

مسجد و سبحه و زنار و کلیسای تو را

همه جا جای دل و جان عزیز است عزیز

خوب گردیدم و دیدم همه اعضای تو را

منت از دیده کشم گر تو نهی پا بر چشم

گرد خود گردم و کردم سر سودای تو را

می تواند به نفس گرم کند عالم را

کیست گوید سخن سرد سعیدای تو را