گنجور

 
سعیدا

جامه جز گردون اطلس در بر آزاده نیست

غیر موی سر کلاهی بر سر آزاده نیست

مفلسی ما را نگهبانی است هر جا می رویم

پاسبان غیر از خرابی بر در آزاده نیست

بوی عود و صندل از ابنای دنیا بشنوید

غیر دود آه دل در مجمر آزاده نیست

خار بست دور مژگان را گلستان می کند

هیچ کم از ابر کرم، چشم تر آزاده نیست

نی جهنم را سزا نی مستحق جنت است

رسم و آیین جزا در محشر آزاده نیست

غیر پوشیدن سعیدا خویشتن را از نظر

جامه ای بر قد، موافق در بر آزاده نیست