گنجور

 
سعیدا

نگاه شوخ [و] دل ساده روبه‌رو شده است

ترا کباب و مرا باده آرزو شده است

خبر نشد سر مویی ز صبح روز فنا

اگرچه ظاهر من چون جهان دو مو شده است

نه عاقلی است دلا کام جستن از آن لب

در این دقیقه بسی حرف و گفتگو شده است

نمانده در جگرم قوت کشیدن آه

گمان برند که داغ دلم نکو شده است

دم از محبت جانان نمی‌توانم زد

که تار دوستیم بارها رفو شده است

ندیده‌ایم سعیدا ز غیر، نیک و بدی

که هرچه دیده شد اندر جهان از او شده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode