در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست
بامی که بر هواست بنایش بنای ماست
لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک
خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست
آن را که احتیاج نباشد به بندگی
از بندگان بی سر و سامان خدای ماست
در کارگاه عشق، دل سنگ تیره را
آن صیقلی که آینه سازد جلای ماست
ما را نه دوستیست به دشمن گداز ما
بیگانه هر که شد ز جهان آشنای ماست
مرغی که بال و پر به هوای خدنگ او
از استخوان کشیده سعیدا همای ماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مفاهیمی عمیق و فلسفی اشاره دارد. شاعر به زندگی در فضایی اشاره میکند که هیچ کس در آن جایی ندارد، اما برای او و دیگران، این جا هنوز محل راحتی است. او به چالشهای عشق و صبر در زندگی میپردازد و نشان میدهد که غم و درد نیز بخشی از این مسیر است. در ادامه، شاعر به آزادی و بینیازی از بندگی اشاره میکند و بر اهمیت دوستی و نزدیکی به خدا تأکید دارد. او زندگی را به کارگاه عشق تشبیه میکند که در آن، سنگهای تیره به زیورآلات زیبا تبدیل میشوند. در نهایت، او به ارتباط با دیگران و پذیرش غریبهها اشاره میکند، و خود را به پرندهای تشبیه میکند که به خاطر عشق، از جایی دورتر پرواز میکند.
هوش مصنوعی: در خانهای که هیچ کس در آن جای ندارد، ما قرار داریم و روی سقفی که در آسمان است، ساختارش متعلق به ماست.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصاویری از زندگی و چالشها اشاره شده است. لنگر نماد ثبات و استقامت در برابر ناملایمات است، در حالی که جفا و درد نشاندهنده سختیها و مشکلاتی است که با آنها مواجه شدهایم. صبر به معنای تحمل و ایستادگی در برابر این سختیهاست. همچنین، کشتی (سفینه) نماد روح و احساسات ماست که در دریای زندگی و مشکلات غوطهور است. غم و ناراحتی نیز به عنوان ناخدای ما معرفی شده که ما را در این سفر همراهی میکند و خطوطی از اندوه و چالشها را به وجود میآورد. در نهایت، این متن به جنگیدن با چالشها و تحمل سختیهای زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به بندگی دیگران نیاز ندارد، از بندگان پریشانحال خداوند است.
هوش مصنوعی: در دنیای محبت، دل سخت و تاریک مانند سنگ، آنقدر صیقل میخورد تا به زیبایی آینه تبدیل شود و نور و جلوه ما را منعکس کند.
هوش مصنوعی: ما به هیچ دوستی که به ما آسیب برساند، علاقهای نداریم. هر کسی که از دنیا دور باشد و با ما آشنا شود، با ما غریبه نیست.
هوش مصنوعی: پرندهای که برای جلب توجه تیر و کمان او از استخوان خود ساخته شده، خوشبختانه همسفر ماست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست
جائی سرای تست که جای سرای نیست
وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست
گرما خطا کنیم عطای تو بیحدست
[...]
داری دلا خبر تو که دردش دوای ماست
لعل لبان دلکش او آشنای ماست
سروی چو قامت تو ندیدم به راستی
بالا نگویمش صنما کان بلای ماست
گفتم بنه به دیده قدش تا ببوسمش
[...]
صبح گشاده رو در دولتسرای ماست
چرخ کبود، خانه چینی نمای ماست
هر کس که فرد شد ز جهان پیشوای ماست
برخاست هر که از سر دنیا لوای ماست
ما را نمی توان به عصا و ردا فریفت
[...]
دردی که رنگ چاره نداند دوای ماست
شمعیم و زود کشتن ما خونبهای ماست
در عاشقی به اوج توکل رسیده ایم
از فیض فقر بال هما بوریای ماست
درکشتی حباب کشیدیم رخت خویش
[...]
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
ای عشق پا به تارک جمشید سودهایم
تا سایهٔتو بر سر خورشیدسای ماست
ما از ازل رضا به قضای خدا شدیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.