اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای حیرت صفات تو بند زبان ما
انگشت حیرت است زبان در دهان ما
جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای
زان دلنشین بود سخن دل نشان ما
ما ذرهایم و ذات تو خورشید قدر و شأن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما
شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما
قلبِ رویاندوده را گر امتحان ز آتش کنی
جز سیهرویی نباشد حاصل کردار ما
پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را
کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را
با تن چون برگ گل پشمینهپوشی کردهای
زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را
از میان انبیاء مهر نبوت زان تست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
گر چون مسیح از لطف او بر اوج افلاکیم ما
یک ذره خاکیم از زمین آخر همان خاکیم ما
با آن گل گلزار جان کس نام خود گل چون نهد
حاشا که گوییم این سخن یک مشت خاشاکیم ما
از پرتو شمع ازل گر زنده شد جان چون شرر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را
شاه نجف که نقد وجودست در جهان
گنج وجود اوست جهان خراب را
هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما
هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما
مست فراغتیم باقبال می فروش
خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ ما
پرورده هوای گلستان آن گلیم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
از قبول دگران طبع ملول است مرا
ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا
خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر
چکنم مردمک دیده فضول است مرا
بروای همدم و بر من مفکن سایه مهر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا
من عاشق درد توام درمان چه کار آید مرا
در انتظار همدمان جانم شد و غیر از اجل
کو همدمی کز در درون بی انتظار آید مرا
حسن تو ای رشک ملک آن جلوه بر من کرده است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها
ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
از آن روزست در دلها خیال دانه خالت
که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها
فغان ای کعبه جانها که در راه تمنایت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را
به فغان آید اگر بشوند آواز تو را
سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری
می کنی ناز که قربان شوم این ناز تورا
آه از این درد که از چشم رقیبان حسود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
تا چند خشم و ناز و کین برخیز و باز از در درآ
عاشق کشی از سر بنه عاشقنواز از در درآ
بی صورت زیبای تو صحبت صفایی نیستش
مجلس گلستان کن دگر چون سرو ناز از در درآ
در مسجد ارباب ورع خوانند ما را بت پرست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را
چو گرد باد فروپیچ گرد هستی را
دم مسیح و حیات خضر بما نرسد
غنیمتی شمر ای دوست وقت مستی را
چو سرو باش دل آزاده با تهی دستی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما
فدای یک سر موی تو صد هزار از ما
بجان دوست که جان با تو در میان داریم
چو در کنار نیایی مکن کنار از ما
اگر نه حسن تو بی اختیار دل بردی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را
آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را
دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم
بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را
من کشتهٔ خط توام کم ران به خون من قلم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا
چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا
تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش
از تو حال خود چه پوشم زانکه میدانی مرا
با وجود این جفا امیدوارم زانکه تو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
خط چو مهر گیا تا نمودهای ما را
هزار مهر و محبت فزودهای ما را
جفا نمودهات اکنون طریق رندی نیست
چنان نما که در اول نمودهای ما را
اگر حدیث پری بر زبان ما بگذشت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما
که خبر می دهد ار دل نتپد در بر ما؟
لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش
گر پی پرسش ما آمدهای بر سر ما
تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما
سایه رحمت او کم نشود از سر ما
یکدم ای عمر از درما نیز درآی
پیش از آن دم که عجل حلقه زند بر درما
خاک ما سوختگان خوار نه بینی که فلک
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا
خاک ره باش که گل بر دمد از خاک تورا
شاهد جان نکند صورت خود از تو دریغ
گر چو آیینه بود چشم و دلی پاک تورا
حسن او دیده ادراک شناسد چکنم
[...]