گنجور

 
اهلی شیرازی

چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا

خاک ره باش که گل بر دمد از خاک تورا

شاهد جان نکند صورت خود از تو دریغ

گر چو آیینه بود چشم و دلی پاک تورا

حسن او دیده ادراک شناسد چکنم

گر نباشد خبر از عالم ادراک تورا

شهسوارا برکاب تو سر بوسه که داشت

که سر خلق همی سود بفتراک تورا

زآتش حسن و جوانی که تو داری ایشمع

گر بسوزی همه عالم نبود باک تورا

زهر چشمش نگر ای خسته دل آن لب مطلب

زهر خوشتر که کشد حسرت تریاک تورا

اشک اهلی نگر آهسته روای کشتی نوح

که در این بحر نگیرند به خاشاک تورا