گنجور

 
اهلی شیرازی

سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا

چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا

تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش

از تو حال خود چه پوشم زانکه میدانی مرا

با وجود این جفا امیدوارم زانکه تو

هم نگاهی می کنی گاهی به پنهانی مرا

قصه جان خراب من چه می پرسی زمن

حال جانم هم تو به دانی که در جانی مرا

من که در آتش چو شمع افتاده ام از شوق تو

کی نشینم تا به پیش خویش بنشانی مرا

خانه ام گر شد خراب از غم دلم باری خوش است

گنج دل معمور شد زین خانه ویرانی مرا

این چنین کز غم چو خاک ره پریشان کردیم

گرد باد آرد مگر جمع از پریشانی مرا

دولت درویش ام اهلی بسلطانی رساند

یارب این دولت که دارم باد ارزانی مرا