گنجور

 
اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

با قدر و شأن او چه بود قدر و شأن ما

خود را چه نام ذره نهد پیش آفتاب

محوست با وجود تو نام و نشان ما

ما در گمان کمیم مگر برق رحمتت

نور یقین دهد به چراغ گمان ما

هر ذره‌ای ز صنع تو خورشید عالم است

صنع تو را چه حاجت شرح و بیان ما

دارد امید اهلی دستان سرای تو

کز یاد دوستان نرود داستان ما

 
 
 
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی به تماشای گل به باغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
اسیری لاهیجی

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما

ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما

از دست جور عشق خرابست ملک جان

برآسمان شد از ستمش الامان ما

ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه