روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما
سایه رحمت او کم نشود از سر ما
یکدم ای عمر از درما نیز درآی
پیش از آن دم که عجل حلقه زند بر درما
خاک ما سوختگان خوار نه بینی که فلک
نیل رخساره ما ساخت زخاکستر ما
نخل مقصودی و از شاخ وصالت ما را
بر امید همین بس که نشینی بر ما
اشک چون سیم و رخ چون زرما بین نظری
ایکه هرگز نظرت نیست بسیم و زر ما
سر ببالین ننهم از ستمت بسکه شود
بسته از خون جگر بر تن ما بستر ما
ما که هستیم غلام تو ز روی اخلاص
زانکه باشی به یقین در همه جا مهتر ما
شکر داریم چو اهلی بجگر خواری خود
که رسد از کرمت آنچه بود در خور ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره محبت و رحمت خداوند و اشتیاق انسان به نزدیک شدن به اوست. شاعر از ساقی (خدا) میخواهد که عشق و رحمتش همیشه بر سر او سایه افکند. زندگی را متذکر میشود و از عمرش میخواهد که قبل از رسیدن مرگ، فرصت بیشتری برای زندگی داشته باشد. او همچنین به خوار بودن خاک انسانها در دنیا اشاره میکند و بر لزوم دوستی و ارتباط با محبوب واقعی تأکید میکند. شاعر به ساحت عشق و ارادت به معشوق خود میپردازد و از حقارت دنیا و گرفتاریهای زندگی میگوید و در نهایت؛ شکرگزاری برای نعمتهای خداوند را بیان میکند.
هوش مصنوعی: امروز روزی ابری است و ساقی ما به ما جان میبخشد، سایه رحمت او هرگز از بالای سر ما کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ای عمر، لحظهای به ما بپیوند و از در ما وارد شو قبل از آنکه مرگ در را به روی ما بخواند.
هوش مصنوعی: خاک ما، که سوختهها هستند، را حقیر نپندار، زیرا آسمان، چهره زیبای ما را از خاکستر ما ساخته است.
هوش مصنوعی: نخل مقصود تویی و از شاخه دوستیات، برای ما کافی است که فقط بر ما نشستهای.
هوش مصنوعی: اشکهای من مانند نقره است و چهرهام چون طلا میدرخشد. به یک نظر بینداز که هرگز نگاهت به نقره و طلا نرسیده است.
هوش مصنوعی: سرم را بر بالین نمیگذارم، زیرا ظلم تو به قدری سنگین است که بستر ما از خون دلمان فشرده و تنگ شده است.
هوش مصنوعی: ما انسانهایی هستیم که با تمام وجود به تو وفاداریم، چرا که به درستی میدانیم در هر جا، تو از ما برتر و بزرگتر هستی.
هوش مصنوعی: ما از بزرگواری تو سپاسگزاریم، چرا که از لطف تو به ما میرسد آنچه که برای ما مناسب و ضروری است، حتی اگر در دل خود درد و رنجی داشته باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.