گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۳

 

صحبت بی نفاق یاران کو

گل بی خار این گلستان کو

مرض بیغمی شفا طلبست

آب نیسان چشم گریان کو

سر و سامان عاشقیم کجاست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۴

 

نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو

نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو

با رخش ای گل مزن زین بیش لاف همسری

رشک نگذارد که بینم رنگ هم بر روی تو

حال عالم را توان دریافتن از فیض فکر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او

رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او

خانهٔ تن راست از باد نفس بیم زوال

خواب راحت کی سزد در سایهٔ دیوار او

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶

 

صفا دارد ز بس اندام سیمین سمین او

بریزد سیل آب گوهر از کوه سرین او

چرا در عالم یکرنگی از رنجیدنش رنجم

که خط سرنوشت من بود چین جبین او

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷

 

دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او

کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او

شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر ترسم

که تیغ موج خون دیده آید بر خیال او

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۸

 

آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او

همچو نقش پا دلم افتاده از دنبال او

از سر خود هر که در راه طلب برداشت دست

چون دو نقش پا دو عالم ماند در دنبال او

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو

اغری دویده باز نگاهم به سوی تو

چشمی سیاه کرده همانا به روی تو

هر حلقه ای که گشته نمایان ز موی تو

دور می اش ز حلقهٔ ماتم دهد نشان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

 

چه کنم با صف مژگان بلا پرور او

رگ جان می زند از خیره سری نشتر او

هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او

گل کند آتش نمرود ز خاکستر او

بر زمین چون گل مهتاب فتد نقش پی اش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار

صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

 

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او

ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او

ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند

آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او

بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳

 

چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو

گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو

از فشار پنجهٔ جورت چه مالش‌ها نیافت

ار دلم رحمی که خون شد بی‌گناه از دست تو

نور رخسار تو شب را کرده روشن‌تر ز روز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته

بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته

مجو کدورت اطن زهم نشین شکفته

که هست آینهٔ روی دل جبین شکفته

مرا به پهلوی پر داغ تیر سینه شکافش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵

 

کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه

نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه

دردها را نیست با درد فراقت نسبتی

کی نفس در تنگنای سینه گیرد جای آه

دیده است این بر رخم یابی تو مانند حباب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

در گلویم بی‌تو هردم آب می‌گردد گره

آرزوها در دل بی‌تاب می‌گردد گره

گر خیال چین ابرویش کنم در سینه‌ام

چون انار ز درد دل خوناب می‌گردد گره

باده را نازم که از فیض طلوع نشئه‌اش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷

 

کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه

این قلمرو را کشد زیر نگین ابرسیاه

تخم حسرت ریزد از هر اشک مژگان ترم

گویی از دریای دل برخاست این ابرسیاه

مایه بر می دارد از خاک سرشک آلوده ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸

 

گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره

شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره

نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا

چون هلال است ز ابروی تو بیگانه گره

تا قیامت به تمنای بناگوش کسی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹

 

از حیا تا رنگ رخسارت به پرواز آمده

بر هوا خیل پری در جلوهٔ ناز آمده

برگهای نسترن از شوخی موج نسیم

فوج ارواح است پنداری به پرواز آمده

جوش حیرت، عرض مطلب را چه رنگین کرده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه

با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه

پای جرات بر زمین افشرده با تیغ و کمر

با پلنگ چرخ گویی بر سر جنگ است کوه

آسمانی خورد گویا غوطه در خون شفق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

زفیض فکر شب ها چون به دور شمع، پروانه

به گرد خاطرم گردند معنی های بیگانه

بتابد نور حسن ازدیده بر دلهای دیوانه

چو بر ویرانه ها عکس چراغ از روزن خانه

چه خونها می خورم تا برخورم بر شعر رنگینی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه

داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه

جسم زارم همچو نبض خسته آید در تپش

گر به این شوخی خرامی بر مزارم گاه گاه

مد آهم بسکه بر گردون رود شبهای هجر

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۵۵
sunny dark_mode