گنجور

 
جویای تبریزی

بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه

با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه

پای جرات بر زمین افشرده با تیغ و کمر

با پلنگ چرخ گویی بر سر جنگ است کوه

آسمانی خورد گویا غوطه در خون شفق

از وفور لاله و گل بسکه خوش رنگ است کوه

از ضعیفی گرچه وزن یک پرکاهم نماند

معنیم را نیک اگر سنجد پا سنگ است کوه

گشته در کشمیر از تخت سلیمان روشنم

مملکت باشد جهان آن را که اورنگ است کوه

نقشها سازد عیان از سبزه و گل هر طرف

دیدهٔ بد دور جویا رشک ارژنگ است کوه

 
 
 
صائب تبریزی

از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه

از هلال تیشه ما آتشین چنگ است کوه

بس که از فریاد من در سینه اش پیچیده درد

با فلک از خشک مغزی بر سر جنگ است کوه

عقل را عاجز کند کوه غم از گردنکشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه