گنجور

 
جویای تبریزی

زفیض فکر شب ها چون به دور شمع، پروانه

به گرد خاطرم گردند معنی های بیگانه

بتابد نور حسن ازدیده بر دلهای دیوانه

چو بر ویرانه ها عکس چراغ از روزن خانه

چه خونها می خورم تا برخورم بر شعر رنگینی

دلم را غنچه دارد فکر معنی های بیگانه

خبردار دل خود باش گر خال رخش دیدی

که دام دلفریبی در جهان گسترده این دانه

کلیدی را که با قفل دلم افتد سروکارش

فرو ریزد هلال آساش می ترسم که دندانه

به دستی تیغ و دستی تشت غلتم بر سر راهش

به این افسون نگاهی واکشم زان چشم رندانه

شب غم در خیال شمع رویش مردم چشمم

ز مژگان می‌زند بال تپش جویا چو پروانه