گنجور

 
جویای تبریزی

دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او

کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او

شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر ترسم

که تیغ موج خون دیده آید بر خیال او