گنجور

 
جویای تبریزی

ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو

اغری دویده باز نگاهم به سوی تو

چشمی سیاه کرده همانا به روی تو

هر حلقه ای که گشته نمایان ز موی تو

دور می اش ز حلقهٔ ماتم دهد نشان

بزمی که نقل او بود گفتگوی تو

افتد به شیشهٔ خانه افلاک رخنه ها

بالد هوا به خویشتن از بس ز بوی تو

زایل نگشت رنگ خجالت ز چهره اش

شرمنده گشته است گل از بس ز روی تو

بی تو نه ایم نیم نفس گرچه عمرهاست

از خویش رفته یم پی جستجوی تو

بی شک به رنگ آینه صاف است باطنش

هر کس که او نگفته خوش آمد به روی تو

زین بحر قانع ار شده باشی به قطره ای

جویا بجا بود چو گهر آبروی تو

 
 
 
وطواط

ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل

ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو

ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو

وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو

تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

[...]

عطار

جانا بسوخت جان من از آرزوی تو

دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو

چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته‌ای

تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو

چون مشک در حجاب شدی در میان جان

[...]

اثیر اخسیکتی

یازان شده است دست معالی بسوی تو

تازان شده است پای بزرگی بکوی تو

روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل

ای اهل فضل را همه شادی بروی تو

در عدت امید نشسته است تخت ملک

[...]

عراقی

ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه