گنجور

 
جویای تبریزی

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او

رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او

خانهٔ تن راست از باد نفس بیم زوال

خواب راحت کی سزد در سایهٔ دیوار او