گنجور

 
جویای تبریزی

کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه

نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه

دردها را نیست با درد فراقت نسبتی

کی نفس در تنگنای سینه گیرد جای آه

دیده است این بر رخم یابی تو مانند حباب

قطرهٔ اشکی بخود بالیده از بالای آه

بی توام در تنگنای سینه شور محشر است

از فغان درد داد و اشک و واویلای آه

می زند پهلو به بالای تو شبهای فراق

سرو باغ سینه ام یعنی قد رعنای آه

در حریم سینه آتش زیر پا دارد ز داغ

نیست بیجا اینقدر از جای جستنهای آه

همچنان کز دود جویا پی به آتش می برند

می نماید سوز پنهان مرا سیمای آه